شهر باران

شهر عشقی ساخته ام همیشه بارانی٬ خود نیز نسل بارانم، مرد باران...

شهر باران

شهر عشقی ساخته ام همیشه بارانی٬ خود نیز نسل بارانم، مرد باران...

کو؟

شانه‌هایی که برای گریه کردن دوست دارم کو؟
قلبی را که برای تپیدن دوست دارم کو؟
عشقی را که برای پرستیدن دوست دارم کو؟
کجاست آنکه می‌گفت...

آن عاشق سینه چاک و
دلخسته و دلبسته
که می‌گفت:
این و آن و
فلان و فلان و
چنین و چنان
در این لحظه که می‌خواهمش کو؟

لعنت به این زندگی

خدایا؛
واقعا میخوام بدونم که خودت واقعا میدونی؟
همین احساس عشق مسخره چی چیه که توی وجود آدما گذاشتی؟؟؟
اگه نبود نمیشد زندگی کرد؟
به خودت قسم که میشد...
خودتم بهتر میدونی٬ که میشد٬ که خوب هم میشد...

خدایا؛
آخه چرا باید توی شهر بارون٬ شهر من٬ من خودم مرد بارون٬ خوده من٬ به جای اشک شوق...
بگذریم...

بذار همیشه بخندیم! حتی به زور...
اگه نشد٬ وا نمود کنیم که داریم میخندیم و همیشه خندونیم...

دل تنگی......!

به نام خدا

سلام.....!

امشب یه شعر خیلی زیبا رو یکی از دوستام واسم میل کرده می خوام بنویسمش اینجا.....!  

یه روز بهم گفت: می خوام باهات دوست بشم

اخه میدونی من اینجا خیلی تنهام

بهش لبخند زدم و گفتم: اره میدونم
 
 فکر خوبیه
 
 منم خیلی تنهام
 
یه روز دیگه بهم گفت: می خوام تا ابد باهات بمونم
 
اخه میدونی من اینجا
 
خیلی تنهام
 
بهش لبخند زدم و گفتم: اره میدونم
 
 فکر خوبیه
 
منم خیلی تنهام
 
یه روز دیگه بهم گفت: می خوام برم یه جای دور
 
جایی که هیچ مزاحمی نباشه
 
وقتی همه چیز حل شد 
 
تو هم بیا اونجا
 
 اخه میدونی من اینجا خیلی تنهام
 
بهش لبخند زدم و گفتم: اره میدونم
 
 فکر خوبیه
 
 منم خیلی تنهام
 
یه روز تو نامه برام نوشت: من اینجا یه دوست پیدا کردم
 
 اخه میدونی من
 
اینجا خیلی تنهام
 
براش یه لبخند کشیدم و زیرش نوشتم: اره میدونم
 
فکر خوبیه
 
 منم خیلی تنهام
 
یه روز دیگه تو نامه برام نوشت:
 
 من قراره با این دوستم تا ابد زندگی کنم
 
اخه میدونی من اینجا خیلی تنهام
 
براش یه لبخند کشیدم و زیرش نوشتم:
 
 اره میدونم
 
فکر خوبیه
 
منم خیلی تنهام
 
حالا دیگه اون تنها نیست
 
 و از این بابت خوشحالم
 
 و چیزی که بیشتر از اون
 
خوشحالم میکنه اینه که هنوز
 
 نمیدونه که من
 خیلی خیلی تنهام....     

کجایی.....؟

به نام خدا

سلام محمد جان....! خوبی؟
من و ببخش که کمی دیر به دیر اینجا می نویسم...! حالم زیاد خوب نیست.....!

از دیشبم که سردرده لعنتی ول کن نیست.....! خوابم که به چشام نمیاد....! دیگه نمی دونم باید چی کار کنم......!امروزم که زنگ زدی بنده دره بیمارستان بودم...! واسه خاطر همین گفتم جاییم نمی تونم حرف بزنم....! البته دزدکی اومده بودمااااا....! آخه مامان و بابا نبودن رفته بودن شهرستان.......!

الانم دروغ نگفته باشم اصلا خوب نیستم...! این قدرم خسته ام که حد و حساب نداره......!

نمی دونم چی بنویسم....!

 

تا ندای عشق رسید بر من...

شوق زندگی دمید بر من.....

آخه تو پاک و نجیبی ...

تو یه احسای عجیبی...

نکنه فرشته ای تو...

می خوام تو دریای چشات.......

تا جوون دارم شنا کنم....

می خوام حساب خودمو از عاشقا جدا کنم...

فدا شدن برای تو دلیل زنده بودنه....

می خوام عشق و جنونم و راهی قصه ها کنم...

آخه تو پاک و نجیبی....

تو یه احساس عجیبی....

نکنه فرشته ای تو......

سلام عزیزم...

خوش اومدی عزیزم!
ببخشید که بعضی شبا نمی‌تونم ببینمت! باور کن از راه که میام اونقدر خسته‌م که میفتم دیگه...

خوب چه خبر؟ کجا هستی چیکار میکنی؟

اومدم.....!

به نام خدا

سلام عشقم....! خوفی عزیزم....؟

خوب قرار شد تو پست بعدی بگم که چرا می خوام این جا بنویسم....! خوب من اینجا از پستی ها و بلندی ها,از سختی ها,از خوبی ها,از بدی ها,از کم آوردنا و از همه مهم تر از عشقم....!خوب رسیدیم به عشق...... عشق خیلی زیباست مخصوصا اگه از ته دل باشه...ولی من دوست داشتن و بیشتر دوست دارم...ولی خوب بعضی اوقات چیزایی ناخودآگاه بوجود میاد که آدم بدجوری عاشق می شه اون موقع است که خیلی چیزارو باید تحمل کنه....وقتی عشقم و بدست آوردم فکر می کردم که همه چیز تموم شده است....فکر می کردم که خیلی راحت تر از اون چیزی که فکرش و می کردم بدستش بیارم....من به این همه مشکل فکر نکرده بودم....البته منظورم از مشکل همین فاصله ست که بین من و اونه..... مشکل همینه که نمی تونم کنارش باشم و راحت تر عشقم و دوست داشتنم و بهش ثابت کنم.... ولی خوب هردومون می دونیم که بعد از این همه سختی بلاخره روزی می رسه که تو این دنیا به این بزرگی یه جای کوچولو واسه من و اونم هست که خیلی راحت به زندگیمون در کنار هم ادامه بدیم....به امید اون روز....

می خوام از خوشبختی بگم.....من و محمد خیلی خوشبختیم.....چون همدیگرو داریم..... چون همیشه باهمیم.....حتی اگه از هم دلخورم می شیم ولی بازم باهمیم.... می دونید خوشبختی همینه که من دارم.....!یه چیزه خیلی با ارزش..... اگه گفتی اسمش چیه.....؟ نمی خواد تو بگی خودم می گم اسمش محمده.....همین که عشقه منه هااااااااا

خوب شعر دزدی کنم.......:

نگاه می کنم نمی بینم چشم مرا هوای تو پر کرده....

گوش می کنم نمی شنوم گوش مرا صدای تو پر کرده....

ای چشم من بدون تو نابینام...

ای گوش من بدون تو ناشنوام....

با من بمون همیشه بمون با من.......!یا حق!

دوست دارم.........عاشقتم................می خوامت....................!

شروع........!

به نام خدا

سلام سلام صدتا سلام.......!

خوب منم بلاخره پیدام شد......! اول از همه از عشقم(محمد جوونم) تشکر کنم که همیشه کلی زحمت بهش میدم......! ان شاالله تو زندگی مشترک جبران می کنم.....! 

خوب بریم سره اصل مطلب.....! من اینجا فقط و فقط از عشقم می نویسم....! شماها که نمی دونید که من چقدر این و دوسش دارم.....! تازه اینم نمی دونید که من به راحتی بدستش نیاوردم.... حالا بعدا در پست های بعدی می نویسم.....! فعلا  یه معرفی کوچولو.....!

من نسرین 19 سال سن دارم البته یه جورایی هم دانشجوئم(کامپوتر) توی اهوازم زندگی می کنم....یه دختره خیلی شیطون, شلوغ, خوش خنده, و تازگی ها زودرنج, به اندازه خودم غرور دارم, عاشق اذیت کردن دیگرانم.......اصولا بچه خیلی پایه ای هم هستم.......

 

محمد من نمی دونم چی بگم....! آخه می دونی هول شدم.....! وای بزار فکر کنم....! صبر کن ببینم چی می خواستم بگم..... هاااااااااااااا بلاخره یادم اومد..... 

 

دوست دارم...........عاشقتم............می خوامت............همه زندگیمی................